وقت شام خانواده تیلور در انگلستان بود ، حدود 170 سال پیش.
پدر در مورد کشور دور چین صحبت کرد. هادسون با دقت گوش کرد.
این زمانی است که هادسون کار رویاهای خود را پیدا کرد.
"وقتی بزرگ شوم می خواهم مبشر بشوم و به چین بروم."
مادر و پدرش از قبل از تولد هادسون دعا كرده بودند كه او مبشری برای چین باشد!
وقتی هادسون 13 ساله شد با پدرش در داروخانه کار کرد. هادسون تصمیم گرفت که می خواهد پول زیادی کسب کند.
هادسون فراموش کرد که می خواهد مبشر شود. او دیگر نمی خواست برای خدا زندگی کند.
وقتی هادسون 17 ساله بود ، یک روز تعطیل کل زندگی او را تغییر داد.
روز خوبی بود به همین دلیل او کتابچه ای را برای خواندن به انبار برد.
او درباره چیزی که عیسی هنگام مرگ در صلیب گفت ، خواند. عیسی گفت ، "تمام شد". چه چیزی تمام شد؟
در حالی که او در حال خواندن کتابچه بود مادرش برای او دعا می کرد. او دعا كرد كه خداوند به هادسون نشان دهد كه نياز به بخشیده شدن گناهانش دارد و فرزند خدا شود.
هادسون ناگهان فهمید: "وقتی عیسی گفت" "تمام شد" این بدان معناست که او کاری را که برای انجام آن به زمین آمده بود را تمام کرد ، مشکل گناه شما را برطرف کند تا بتوانید با خدا رابطه برقرار کنید. "
هادسون از عیسی خواست كه آن روز نجات دهنده او باشد.
;